رادین رادمردکوچولورادین رادمردکوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
باباییبابایی، تا این لحظه: 43 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره
مامانیمامانی، تا این لحظه: 28 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
زندگی عاشقانه ی مازندگی عاشقانه ی ما، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

رادین تربچه ی مامان وبابا

رتبه سوم

بازم سلام به دوستای عزیزمون . امروز با ۱۸۴رای تونستیم رتبه سوم رو کسب کنیم مرسی از اونای که تا حالا با ما بودن.... تا فردا ایشالله با خبر صعود  بای...
29 آذر 1393

رتبه چهارم

سلام عزیزان.... دیروز با اخرین شمارش ما در بین ۲۳ نفر شرکت کننده با ۴۲ رای رتبه چهارم را کسب کردیم امید وارم با کمک شما دوستان بتونیم به رتبه بالا تر صعود کنیم...
28 آذر 1393

جشنواره

سلام دوستان .. ما تو جشنواره شرکت کردیم .... اره جشنواره نی نی وبلاگ  ودوست داریم لطف و کمک کنید تا ما بتونیم تو این جشنواره با ارا شما عزیزان اول بشیم ایشالله...
27 آذر 1393

کد من ۲۴

سلام خاله ها... الان دیگه وقتشه بهمون ثابت کنید که دوستمون دارید. هر رای شما یه بوسه واسه رادین. پسرم رو بوسه بارون کنید. کد ۲۴ کد ماست  .منتظر بوسه هاتون هستیم.
26 آذر 1393

بدون عنوان

گل پسرم دندوناش هفتا شدن قربونش برم    تازگی ها خیلی گاز میگیره . راستی یه خبر دیگه ...پری شب که خونه بابام بودیم خاله فاطی داشت باهات بازی میکرد و سعی داشت کمکت کنه خودت سر پا وایسی... موفق شد ...تو تونستی ۱۵ ثانیه سر ا وایسی... اون شب خیلی ذوق کردم اخه یه قدم کوچیک هم برداشتی  اخ جون .....هوراااااااااااااااااااا فدات شم الهی همیشه قدماتو تو زندگی استوار برداری و بتونی برا من و پدرت افتخار باشی ......... ...
12 آذر 1393

مسافرت...

سلام دوستان مرسی که در نبودمون فراموشمون نکردید وبهمون سر زدید.. واما... سلام پسرم ... ببخش اگه دیر بهت سر زدم اخه مامان فدات تو این چند وقت همش مسافرت و اینور اون ور بودیم ... چند روز پیش یعنی روز چهار شنبه بعد ظهر را افتادیم و مقصدمون خونه ی عمه فروزانت تو خرم اباد بود که حدود ساعت شش عصر به اون جا رسیدیم .. خلاصه بعد از شام خوردن تو خوابت میومد و تا با ماشین دور ت نزدیم نخوابیدی... تا این که صبح شد و عمه جونت برات نوبت اتلیه زده بود که منو باباو عمه فرو بردیمت اتلیه و چند تا عکس قشنگ ازت انداختیم .. خلاصه جونم براتون بگه برگشتیم خونه ومنتظر شوهر عمت شدیم تا بر گرده  اها نگفتم اقا مصطفی صبح زود رفت سر ...
12 آذر 1393
1